هر صبح پای صبر به دامن درآورم


هر صبح پای صبر به دامن درآورم

پرگار عجز، گرد سر و تن درآورم
پرگار عجز، گرد سر و تن درآورم
از عکس خون قرابهٔ پر می شود فلک
از عکس خون قرابهٔ پر می شود فلک
چون جرعه ریز دیده به دامن درآورم
چون جرعه ریز دیده به دامن درآورم
هر دم هزار بچهٔ خونبن کنم له خاک
هر دم هزار بچهٔ خونبن کنم له خاک
چون لعبتان دیده به زادن درآورم
چون لعبتان دیده به زادن درآورم
از زعفران چهره مگر نشره ای کنم
از زعفران چهره مگر نشره ای کنم
کبستنی به بخت سترون درآورم
کبستنی به بخت سترون درآورم
دانم که دهر، خط بلا بر سرم کشید
دانم که دهر، خط بلا بر سرم کشید
داند که سر به خط بلا من درآورم
داند که سر به خط بلا من درآورم
چون آه آتشین زنم از جان آهنین
چون آه آتشین زنم از جان آهنین
سیماب وش گداز به آهن درآورم
سیماب وش گداز به آهن درآورم
غم در جگر زد آتش برزین مرا و من
غم در جگر زد آتش برزین مرا و من
از آب دیده دجله به برزن درآورم
از آب دیده دجله به برزن درآورم
غم بیخ عمر می برد و من به برگ آنک
غم بیخ عمر می برد و من به برگ آنک
دستی به شاخ لهو به صد فن درآورم
دستی به شاخ لهو به صد فن درآورم
طوفانم از تنور برآمد چه سود از آنک
طوفانم از تنور برآمد چه سود از آنک
دامن چو پیرزن به نهنبن درآورم
دامن چو پیرزن به نهنبن درآورم
شد روز عمر ز آن سوی پیشین و روی نیست
شد روز عمر ز آن سوی پیشین و روی نیست
کاین روز رفته باز به روزن درآورم
کاین روز رفته باز به روزن درآورم
با من فلک به کین سیاوش و من ز عجز
با من فلک به کین سیاوش و من ز عجز
اسبی ز نی به حرب تهمتن درآورم
اسبی ز نی به حرب تهمتن درآورم
چون کوه خسته سینه کنندم به جرم آنک
چون کوه خسته سینه کنندم به جرم آنک
فرزند آفتاب به معدن درآورم
فرزند آفتاب به معدن درآورم
از جور هفت پردهٔ ازرق به اشک لعل
از جور هفت پردهٔ ازرق به اشک لعل
طوفان به هفت رقعهٔ ادکن درآورم
طوفان به هفت رقعهٔ ادکن درآورم
از کشت زار چرخ و زمین کاین دو گاو راست
از کشت زار چرخ و زمین کاین دو گاو راست
یک جو نیافتم که به خرمن درآورم
یک جو نیافتم که به خرمن درآورم
از چنگ غم خلاص تمنی کنم ز دهر
از چنگ غم خلاص تمنی کنم ز دهر
کافغان بنای و حلق چو ارغن درآورم
کافغان بنای و حلق چو ارغن درآورم
چون زال، بستهٔ قفسم نوحه زان کنم
چون زال، بستهٔ قفسم نوحه زان کنم
تا رحمتی به خاطر بهمن درآورم
تا رحمتی به خاطر بهمن درآورم
نی نی که با غم است مرا انس لاجرم
نی نی که با غم است مرا انس لاجرم
مریم صفت بهار به بهمن درآورم
مریم صفت بهار به بهمن درآورم
نشگفت اگر چو آهوی چین مشک بردهم
نشگفت اگر چو آهوی چین مشک بردهم
چون سر بخورد سنبل و بهمن درآورم
چون سر بخورد سنبل و بهمن درآورم
چون دم برآرم از سر زانو به باغ غم
چون دم برآرم از سر زانو به باغ غم
از شاخ سدره مرغ نوازن درآورم
از شاخ سدره مرغ نوازن درآورم
زانو کنم رصدگه و در بیع خان جان
زانو کنم رصدگه و در بیع خان جان
صد کاروان درد معین درآورم
صد کاروان درد معین درآورم
غم بختی ای است توسن و من یار کاروان
غم بختی ای است توسن و من یار کاروان
از خان بی پشت بختی توسن درآورم
از خان بی پشت بختی توسن درآورم
دل تنگ تر ز دیدهٔ سوزن شده است و من
دل تنگ تر ز دیدهٔ سوزن شده است و من
بختی غم به دیدهٔ سوزن درآورم
بختی غم به دیدهٔ سوزن درآورم
غم تخم خرمی است که در یک دل افکنم
غم تخم خرمی است که در یک دل افکنم
دردی است جنس می که ز یک دن درآورم
دردی است جنس می که ز یک دن درآورم
عنقای مغربم به غریبی که بهر الف
عنقای مغربم به غریبی که بهر الف
غم را چو زال زر به نشیمن درآورم
غم را چو زال زر به نشیمن درآورم
در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف
در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف
دود از سموم غصه به گلشن درآورم
دود از سموم غصه به گلشن درآورم
فقر است پیر مائده افکن که نفس را
فقر است پیر مائده افکن که نفس را
بر آستان پیر ممکن درآورم
بر آستان پیر ممکن درآورم
آب حیات از آتش گلخن دمد چو باد
آب حیات از آتش گلخن دمد چو باد
گر نفس خاک پاش به گلخن درآورم
گر نفس خاک پاش به گلخن درآورم
آری ز هند عود قماری برم به روم
آری ز هند عود قماری برم به روم
گر حمل ها به هند ز روین درآورم
گر حمل ها به هند ز روین درآورم
چندی نفس به صفهٔ اهل مصفا زدم
چندی نفس به صفهٔ اهل مصفا زدم
یک چند پی به دیر برهمن درآورم
یک چند پی به دیر برهمن درآورم
چون کار عالم است شتر گربه من به کف
چون کار عالم است شتر گربه من به کف
گه سجده گاه ساغر روشن درآورم
گه سجده گاه ساغر روشن درآورم
از هزل و جد چو طفل بنگزیردم که دست
از هزل و جد چو طفل بنگزیردم که دست
گاهی به لوح و گه به فلاخن درآورم
گاهی به لوح و گه به فلاخن درآورم
جنسی نماند پس من و رندان که بهر راه
جنسی نماند پس من و رندان که بهر راه
چون رخش نیست پای به کودن درآورم
چون رخش نیست پای به کودن درآورم
آهوی مشک نیست چه چاره ز گاو و بز
آهوی مشک نیست چه چاره ز گاو و بز
کز هر دو برگ عنبر و لادن درآورم
کز هر دو برگ عنبر و لادن درآورم
چون چرخ سرفکنده زیم گرچه سرورم
چون چرخ سرفکنده زیم گرچه سرورم
آغوش از آن به خاک فروتن درآورم
آغوش از آن به خاک فروتن درآورم
دشمن مرا شکسته کند دوست دارمش
دشمن مرا شکسته کند دوست دارمش
حاشا که من شکست به دشمن درآورم
حاشا که من شکست به دشمن درآورم
تهدید تیغ می دهد آوخ کجاست تیغ
تهدید تیغ می دهد آوخ کجاست تیغ
تا چون حلیش دست به گردن درآورم
تا چون حلیش دست به گردن درآورم
کانرا که تیشه رخنه کند فضل کان نهم
کانرا که تیشه رخنه کند فضل کان نهم
رخنه چرا به تیشهٔ کان کن درآورم
رخنه چرا به تیشهٔ کان کن درآورم
در دیولاخ آز مرا مسکن است و من
در دیولاخ آز مرا مسکن است و من
خط فسون عقل به مسکن درآورم
خط فسون عقل به مسکن درآورم
همت شود حجاب میان من و نظر
همت شود حجاب میان من و نظر
گر من نظر به عالم ریمن درآورم
گر من نظر به عالم ریمن درآورم
آسیمه سر چو گاو خراسم که چشم بند
آسیمه سر چو گاو خراسم که چشم بند
نگذاردم که چشم به روغن درآورم
نگذاردم که چشم به روغن درآورم
در رنگ و بوی دهر نپیچم که ره روم
در رنگ و بوی دهر نپیچم که ره روم
ارقم نیم که یال به چندان درآورم
ارقم نیم که یال به چندان درآورم
من نامه بر کبوتر راهم ز همرهان
من نامه بر کبوتر راهم ز همرهان
باز اوفتم چو دیده به ارزن درآورم
باز اوفتم چو دیده به ارزن درآورم
گر خاص قرب حق نشوم واثقم بدانک
گر خاص قرب حق نشوم واثقم بدانک
رخت امان به خلد مزین درآورم
رخت امان به خلد مزین درآورم
جان و دل و خرد برسانم به باغ خلد
جان و دل و خرد برسانم به باغ خلد
آخر مثلثی به مثمن درآورم
آخر مثلثی به مثمن درآورم
چون خرمگس ز جیفه و خس طعمه چون کنم
چون خرمگس ز جیفه و خس طعمه چون کنم
نحلم که روزی از گل و سوسن درآورم
نحلم که روزی از گل و سوسن درآورم
چون قوتم آرزو کند از گرم و سرد چرخ
چون قوتم آرزو کند از گرم و سرد چرخ
بر خوان جان دو نان ملون درآورم
بر خوان جان دو نان ملون درآورم
با آنکه قانعم چو سلیمان ز مهر و ماه
با آنکه قانعم چو سلیمان ز مهر و ماه
نان ریزه ها چو مور به مکمن درآورم
نان ریزه ها چو مور به مکمن درآورم
نسرین را به خوشهٔ پروین بپرورند
نسرین را به خوشهٔ پروین بپرورند
تا من به خون دو مرغ مسمن درآورم
تا من به خون دو مرغ مسمن درآورم
مرد توکلم، نزنم درگه ملوک
مرد توکلم، نزنم درگه ملوک
حاشا که شک به بخشش ذو المن درآورم
حاشا که شک به بخشش ذو المن درآورم
آن کس که داد جان، ندهد نان؟ بلی دهد
آن کس که داد جان، ندهد نان؟ بلی دهد
پس کفر باشد ار به دل این ظن درآورم
پس کفر باشد ار به دل این ظن درآورم
چون موسیم شجر دهد آتش چه حاجت است
چون موسیم شجر دهد آتش چه حاجت است
کآتش ز تیه وادی ایمن درآورم
کآتش ز تیه وادی ایمن درآورم
گردون ناکس ار نخرد فضل من رواست
گردون ناکس ار نخرد فضل من رواست
نقصی چرا به فضل مبرهن درآورم
نقصی چرا به فضل مبرهن درآورم
بهرام وار گر به من آرند دوکدان
بهرام وار گر به من آرند دوکدان
غارت چرا به تیغ و به جوشن درآورم
غارت چرا به تیغ و به جوشن درآورم
ز آن غم که آفتاب کرم مرد برق وار
ز آن غم که آفتاب کرم مرد برق وار
شب زهره را چو رعد به شیون درآورم
شب زهره را چو رعد به شیون درآورم
این پیرزن هنوز عروس کرم نزاد
این پیرزن هنوز عروس کرم نزاد
پس سر چرا به خطبهٔ این زن درآورم
پس سر چرا به خطبهٔ این زن درآورم
گفتم به ترک مدح سلاطین، مبین از آنک
گفتم به ترک مدح سلاطین، مبین از آنک
سحر مبین به شعر مبین درآورم
سحر مبین به شعر مبین درآورم
کو شه طغان جود؟ که من بهر اتمکی
کو شه طغان جود؟ که من بهر اتمکی
پیشش زبان به گفتن سن سن درآورم
پیشش زبان به گفتن سن سن درآورم
خاقانی مسیح دمم پس به تیغ نطق
خاقانی مسیح دمم پس به تیغ نطق
همچون کلیم رخنهٔ الکن درآورم
همچون کلیم رخنهٔ الکن درآورم
بهر دو نان ستایش دو نان کنم؟ مباد
بهر دو نان ستایش دو نان کنم؟ مباد
کب گهر به سنگ خماهن درآورم
کب گهر به سنگ خماهن درآورم
چون موی خوک در زن ترسا بود چرا
چون موی خوک در زن ترسا بود چرا
تار ردای روح به درزن درآورم
تار ردای روح به درزن درآورم
هم نعت حضرت نبوی کان نکوتر است
هم نعت حضرت نبوی کان نکوتر است
کاین لعل هم به طوق و به گردن درآورم
کاین لعل هم به طوق و به گردن درآورم
کحال دانشم که برند اختران به چشم
کحال دانشم که برند اختران به چشم
کحل الجواهری که به هاون درآورم
کحل الجواهری که به هاون درآورم
گفتم روم به مکه و جویم در آن حرم
گفتم روم به مکه و جویم در آن حرم
گنجی که سر به حصن محصن درآورم
گنجی که سر به حصن محصن درآورم
چون نیست وجه زر نکنم عزم مکه باز
چون نیست وجه زر نکنم عزم مکه باز
جلباب نیستی به سر و تن درآورم
جلباب نیستی به سر و تن درآورم
تبریز غم فزود مرا آرزوم هست
تبریز غم فزود مرا آرزوم هست
کاین غم به ارزروم و به ارمن درآورم
کاین غم به ارزروم و به ارمن درآورم
خوش مقصدی است ار من و خوش مامن ارزروم
خوش مقصدی است ار من و خوش مامن ارزروم
من رخت دل به مقصد و مامن درآورم
من رخت دل به مقصد و مامن درآورم
چون مور ساز خانه به اخلاط درکشم
چون مور ساز خانه به اخلاط درکشم
چون مرغ برگ دانه به ارزن درآورم
چون مرغ برگ دانه به ارزن درآورم
منت برد عراق و ری از من بدین دو جای
منت برد عراق و ری از من بدین دو جای
بحری ز نظم و نثر مدون درآورم
بحری ز نظم و نثر مدون درآورم
بس شکر کز منیژه و گیوم رسد که من
بس شکر کز منیژه و گیوم رسد که من
شمعی به چاه تیرهٔ بیژن درآورم
شمعی به چاه تیرهٔ بیژن درآورم